ღرنگـــ ـــین. کمـــــ ــــانِ چــــ ـــادرِِ مشكــ ـــیِ مـــــنღ

مردی چهار پسر داشت. آنها را به ترتیب به سراغ درخت گلابی ای فرستاد که در فاصله ای دور از خانه شان روییده بود:

پسر اول در زمستان، دومی در بهار، سومی در تابستان و پسر چهارم در پاییز به کنار درخت رفتند.

سپس پدر همه را فراخواند و از آنها خواست که بر اساس آنچه دیده بودند درخت را توصیف کنند .

 پسر اول گفت: درخت زشتی بود، خمیده و در هم پیچیده.

پسر دوم گفت: نه.. درختی پوشیده از جوانه بود و پر از امید شکفتن.....

پسر سوم گفت: نه.. درختی بود سرشار از شکوفه های زیبا و عطرآگین.. و باشکوهترین صحنه ای بود که تابه امروز دیده ام.

پسر چهارم گفت: نه!!! درخت بالغی بود پربار از میوه ها.. پر از زندگی و زایش!

مرد لبخندی زد و گفت: همه شما درست گفتید، اما هر یک از شما فقط یک فصل از زندگی درخت را دیده اید! شما نمیتوانید درباره یک درخت یا یک انسان براساس یک فصل قضاوت کنید: همه حاصل انچه هستند و لذت، شوق و عشقی که از زندگیشان برمی آید فقط در انتها نمایان میشود، وقتی همه فصلها آمده و رفته باشند!

اگر در ” زمستان” تسلیم شوید، امید شکوفایی ” بهار” ، زیبایی “تابستان” و باروری “پاییز” را از کف داده اید!

مبادا بگذاری درد و رنج یک فصل زیبایی و شادی تمام فصلهای دیگر را نابود کند!

زندگی را فقط با فصلهای دشوارش نبین ؛

در راههای سخت پایداری کن: لحظه های بهتر بالاخره از راه میرسند!


[ دو شنبه 20 خرداد 1392برچسب:, ] [ ] [ Engineer ]

ای پسر آدم هر گاه دیدی پروردگار منزهت نعمت هایش را پی در پی به تو عطا می فرماید در حالی که تو او را معصیت و نا فرمانی می نمایی پس از او بر حذر باش!(امام علی(ع))

ای کاش این ماه رمضون غیر گشنگی و تشنگی چیز دیگه ای هم می فهمیدیم.

ای کاش واقعا می شد جلو این زبونمونو بگیریم

ای کاش می شد پشت سر کسی حرف نزنیم و مرد باشیم

ای کاش می رفتیم پول مردمو می دادیم به جا روزه

ای کاش بریم با اونکه سالها باهاش قهریم آشتی کنیم

ای کاش انقد سر کار سر پول سر موقعیت اجتماعی و کاری دروغ نمی گفتیم

ای کاش یه دفعه یه دفعه کار یه بدبختی که هر روز می آد دم در دفتر ما تو اداره شرکت تو مغازه فقط برا رضای خدا راه مینداختیم و کلی از مشکلتاشو حل می کردیم

کاش...    هممون می دونیم....

و عطش شدید درونم راجز وصل تو فرو نمی نشاند و سوز عشقم را جز دیدار تو خاموش نمی سازد  (امام سجاد(ع)

می خور که صد گناه زاغیار در حجاب

                                    بهتر ز طاعتی که به روی و ریا کنند

خوش به حال اون کسی که دل یه بنده گرفتاری رو شاد کنه و خنده بر لب یه بیچاره ای بشونه.

گفتم هوای میکده غم می برد ز دل

                                             گفتا خوش آن کسان که دلی شادمان کنند

گفتم شراب و خرقه نه آیین مذهبست

                                             گفت این  عمل  به  مذهب  پیر  مغان  کنند

[ دو شنبه 20 خرداد 1392برچسب:, ] [ ] [ Engineer ]

گناهان و کارهای زشت خود را آشکار کردید و او شما را پوشانید و کاری کردید که موجب مواخذه او بود و شما را مهلت داد.(امام علی ع)

یه حالتی دارم...

یه احساس خجالت سنگین...یه بغض....واقعا چقدر صبرت زیاده خدا...

واقعا بنده هاتو دوست داری که اینجوری آبروشونو حفظ می کنی...خودشون آبروی همدیگرو می برن ولی تو نه!

عاشقتم خدا.عاشق صبرت...عاشق مرامت...

[ دو شنبه 20 خرداد 1392برچسب:, ] [ ] [ Engineer ]

سرش را پایین انداخت و رفت

برگه مجتبی ، دست به دست
 

بین معلم ها می گشت

امتحان ریاضی ثلث اول :

سئوال : یک مثال برای مجموعه تهی نام ببرید

جواب : مجموعه آدم های خوشبخت فامیل ما

سئوال : عضو خنثی در جمع کدام است ؟

جواب : حاج محمود آقا ، شوهر خاله ریحانه

که بود و نبودش در جمع خانواده هیج تاثیری ندارد

و گره ای از کار هیچ کس باز نمی کند

سئوال : خاصیت تعدی در رابطه ها چیست ؟

جواب : رابطه ای است که موجب پینه دست پدرم ،

بیماری لاعلاج مادرم و گرسنگی همیشگی ماست

معلم ریاضی اشکش را با گوشه برگه مجتبی پاک کرد

و ادامه داد

سئوال : نامساوی را تعریف کنید

جواب : نامساوی یعنی ، یعنی ، رابطه ما با آنها

از مابهتران ، اصلا نامساوی که تعریف و تمجید ندار

الهی که نباشد

سئوال : خاصیت بخش پذیری چیست ؟

جواب : همان خاصیت پول داری است آقا

که اگر داشته باشی در بخش بیمارستان

پذیرش می شوی و گرنه مثل خاله سارا

بعد از جواب کردن بیمارستان

تو راه خانه فوت می کنی
سئوال : کوتاه ترین فاصله بین دو نقطه چه خطی است ؟

جواب : خط فقر ، که تولد لیلا ، خواهرم را

سریعا به مرگش متصل کرد

برگه در این نقطه کمی خیس بود و غیر خوانا

که شاید اثر قطره اشک مجتبی بود

معلم ریاضی ، ادامه نداد برگه را تا کرد

 بوسید و در جیبش گذاشت

 مجتبی دم در حیاط مدرسه رسیده بود

 برگشت با صدای لرزانش فریاد زد

آقا اجازه : گفتید هیچی نمی شیم ؟ هیچی ؟

بعد عقب عقب رفت، در حیاط را بوسید

 
و پشت در گم شد.

[ دو شنبه 20 خرداد 1392برچسب:, ] [ ] [ Engineer ]

با من بزرگ شدی!

با لحظه های زندگیم همراه بودی

با من زیر باران ماندی و خیس شدی

با من قد کشیدی 

تغییر کردی

با من زیر آفتاب گرمت شد

رنگ مشکی ات زیر نور آفتاب رنگ باخت تا رنگ از زندگی ام نبازد!

تو با من بزرگ شدی!

[ یک شنبه 19 خرداد 1392برچسب:, ] [ ] [ Engineer ]

 

-داخلی – روز – خانه ی دوستم

همه چیز مثل همه ی خانه هاست . نزدیک ظهر است بوی غذا همه جا پیچیده

استقبال گرمی از من می کنند و راهنمایی می شوم به اتاق دوستم

ما مشغول می شویم برای انجام کارهای تحویل پروژه

دوست من و خانواده اش هر دو به حجاب اعتقادی ندارند بیرون از خانه هم مثل خیلی از خانم های دیگر با یک شال حد اجباری حجا ب را رعایت می کنند

از قبل از ظهر که وارد خانه شدیم مادرش موقع انجام کارهایش آهنگ گوش مي دهد دقیقا نمی دانم چه آهنگی یک آهنگ  خارجی با صدای زن که صدایش سکوت خانه را پر می کرد

موقع نماز هر چند می دانستم هیچ کس در این خانه نماز نمی خواند جانماز خواستم و با فاصله ی زمانی طولانی یک مهر سیاه شده را در دستم گذاشتند

نا شکری نکردم ، حتی خودم را آماده کرده بودم روی سرامیک های خانه سجده کنم!

 

 

 

داخلی – روز – خانه ی دوست دیگرم!

 اینجا هم مثل همه ی خانه هاست.

استقبال گرم مادر دوستم در بدو ورود

و ما باز هم برای تحویل پروژه مشغول می شویم

اینجا دوست من می گوید به حجاب اعتقاد دارد ولی او هم مثل خیلی از دختر های دیگر با یک شال حد اجباری حجاب را رعایت می کند

مادرش مثل همه ی آدم هاست . قبل از انقلاب بی اعتقاد به همه چیز و بعد متحول می شود و حالا هر چند چادر ندارد ولی حجاب را کامل رعایت می کند

از قبل از ظهر که وارد خانه شدیم مادرش موقع تصحیح برگه های امتحانی دانشجو هایش قران گوش می دهد از رادیو

دقیقا نمی دانم چه سوره ای و چه قاری ای یک صوت قران که سکوت خانه را پر میکند

دوستم بی قرار است احسا س خوبی ندارد کمی احساس خجالت از اینکه مادرش سکوت خانه را با قران پر کرده است! چند باری هم به مادرش تذکر می دهد!

اینجا نیازی نبود حتی درخواست جانماز کنم در هر اتاق خانه جانماز با چادر رنگی هست! هر چند در سه روز متمادی که آنجا بودم فقط یک روز دوستم از این جانماز استفاده کرد آن هم به اصرار مادرش!

دو خانه و دو مادر متفاوت

چیزی که عجیب است دو دختر با اعتقاد های یکسان است!

 

[ یک شنبه 19 خرداد 1392برچسب:, ] [ ] [ Engineer ]
صفحه قبل 1 1 2 3 4 5 ... 13 صفحه بعد
درباره وبلاگ

بـــــ ــــر دهـــان هــر چــه رنــ ـــگ استـــ... مــــی كوبــ ـــد! رنگـــ ـــین. کمـــــ ــــانِ چــــ ـــادرِِ مشكــ ـــیِ مـــــن!
آرشیو مطالب
امکانات وب

<-PollName->

<-PollItems->

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 87
بازدید دیروز : 6
بازدید هفته : 87
بازدید ماه : 93
بازدید کل : 21323
تعداد مطالب : 73
تعداد نظرات : 34
تعداد آنلاین : 1

Untitled Document

دریافت کد خوش آمدگویی

Up Page